ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

شاعر: مرتضی امیری اسفندقه

24 آذر 1404 | 13 | 0
تاکی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بویِ نفسِ توست
از کوچه ی ما کاش گذر داشته باشد

هر هفته سر خاک تو می ایم، امّا
این خاک اگر قرصِ قمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک؟
از تو خبری چند مگر داشته باشد

خاکستری از آن همه آتش، دل این خاک
از سینه ی من سوخته ترداشته باشد
::
آن روز که می بستی بارِ سفرت را
گفتی به پدر، هرکه هنر داشته باشد

باید برود، هر چه شود گو بشو و باش
بگزار که این جاده خطر داشته باشد

گفتی نتوان ماند از این بیش، یزیدی ست
هر کس که در این معرکه سر داشته باشد

باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتّی نه اگر بال و نه پر داشته باشد

کوه است دل مرد، ولی کوه نه هر کوه
آن کوه، که آتش به جگر داشته باشد

کوهی که بنوشد، بمکد، شیره ی خورشید
کوهی که ستاره، که سحر داشته باشد

آن کوه که نایاب ترین معدنِ دُر اوست
آن کوه که در سینه گهر داشته باشد

کوهی که جوابت بدهد هر چه بگویی
کوهی که در آن نعره اثر داشته باشد

کوهی که عبا باشدش از شعشعه ی نور
عمّامه ای از ابر به سر داشته باشد

آن کوه که یاقوت، که یاقوتِ شهادت
در دامنه، در کتف و کمر داشته باشد

این تاک که با خونِ شهیدان شده سیراب
تا چند، در آغوش، تبر داشته باشد

دردا اگر از خوشه ی این شاخه ی سرشار
بیگانه ثمر چیده و برداشته باش

باید بروم هرچه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد

عشق است بلای من و من عاشقِ عشقم
این نیست بلایی که سپر داشته باشد
::
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سرِ سیر و سفر داشته باشد

رفتی و زنت منتظرِ نو قدمی بود
گفتی به پدر «کاش پسر داشته باشد»

گفتی که پس از من چه پسر بود چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد

باید که خودش باشد، آزاده و آزاد
نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد

::
اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد
::
برگرد، سفر طول کشید ای نفس سبز!
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.