قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

شاعر: فاضل نظری

۱۴ تیر ۱۳۹۱ | ۲۱۳۹۹ | ۲
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو، ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربه ی عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

فاضل نظری

  • متولد:
  • محل تولد: اراک
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.16 با 138 رای


نظرات

ستایش
۰۳ اسفند ۱۴۰۱ ۰۸:۴۲ ب.ظ
عالی است

میترا ملک محمدی
۲۹ فروردین ۱۳۹۹ ۰۱:۳۴ ب.ظ
قشنگ بود