شهری ز قمِ تو، جمکرانی تر نیست
وز شهرت شهر تو، جهانی تر نیست
آبی است اگر چه رنگ دریا اما
از خاک ره تو آسمانی تر نیست
عالم همه دلباخته ی توست ولی
از فاطمه صاحب الزمانی تر نیست
گر تیر به چشم دشمنان خواهی زد
از قدّ خمیده ام کمانی تر نیست*
نالید جرس که: مرد راهی گر هست
از کودک اشک، کاروانی تر نیست
ما با رصد ستاره ها فهمیدیم
کز دامن چشم، کهکشانی تر نیست
پاییزترین فصول را سنجیدیم
از فصل جدایی ات خزانی تر نیست
عشق است و عروج تا به اوج ملکوت
وز عقل من و تو نردبانی تر نیست
از سنگ بنای عشق در عالم خاک
دیرینه تری و باستانی تر نیست
ماناست اگرچه نقش ارژنگ ولی
از کِلک بدیع عشق، مانی تر نیست
سُکر غزل مرا اگر دریابی
دانی که از این باده مغانی تر نیست
این مصرع «پروانه» مرا کشت که گفت:
از عشق، بلای ناگهانی تر نیست!
*قد خمیده ی ما، سهلت نماید اما/ بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد(حافظ)