نام او بود حاجی ارزانی
شاعر: محمدعلی گویا
23 مهر 1392 |
4666 |
0
حاجیان آمدند از عرفات
چمدان ها همه پُر از سوغات
سعی در مروه و صفا کرده
از ته دل خدا خدا کرده
کله ها صاف و صوف و نورانی
داغ صد مُهر، روی پیشانی
همگی کرده با خدا بیعت
که: «اضافه نمی کنم قیمت»
وزرا هم به گاهِ این پیمان
همه بودند همره آنان
وکلای عزیز هم با هم
عهد کردند بعد از این کم کم
همه در فکر مردمان باشند
فکر تأمین آب و نان باشند
هست امید، قیمت کالا
نرود ساعتی دگر بالا
نان و آب و اجاره ی خانه
شود افزون به طور روزانه
شکر و صد شکر، زائران خدا
همه از وضع کار خویش رضا
همگی مستطیع و مستغنی
از لحاظ تلفّظ و معنی
همه خوشحال، حج شان مبرور
همه قبراق، سعی شان مشکور
توی این آب و خاک برگشتند
همه حاجی و مفتخر گشتند
در میان تمامی حجاج
حاجی ای، جملگی به او محتاج
بود که برنگشت چون دگران
رفت و از او نماند هیچ نشان
آن که رفته ز عالم فانی
نام او بود حاجی ارزانی
حق بیامرزدش، روانش شاد
خاک او عمر شهرداری باد