عصای موسوی و معجز مسيحا بود
شاعر: سید علی موسوی گرمارودی
۱۵ مرداد ۱۳۹۱ |
۲۳۰۰ |
۰
هوای صبح ز رگبار دوش، غوغا بود
در آن تپيدن نبض درخت، پيدا بود
هنوز گاه فرو میچكيد آب از برگ
وز اشك شوق بسی بيشتر مصفا بود
دل من از سر هر برگ میچكيد مگر؟
كه لب ز گفتن يك آه، ناتوانا بود
اگر نبود دل من كه میچكيد ز برگ
درون سينه چرا بیشكيب و شيدا بود
سپيده میزد و دامان سرخفام فلق
ز پشت پيرهن صبحدم، هويدا بود
سرود روشن و خاموش بامدادْ پگاه
ميان باغ -شگفتا- چه مايه گويا بود
خميده بود لب جوی پونه و با آب
چه عاشقانه و پرشور گرم نجوا بود
فشانده بود سر دوش باد، گيسو بيد
چنار پيش وی استاده، در تماشا بود
چه كرده بود شب دوش با چمن باران
كه خط سبزه همه صاف بود و خوانا بود
مرا هر آنچه به چشم آمد از شكوه چمن
قسم به اهل نظر چون خيال و رويا بود
نه دی به خاطر من مانده بود، نی فردا
زمان درست همان لحظه بود كانجا بود
چو دست خویش بدیدم دمیده بود چو گل
به پای خود نظر انداختم شكوفا بود
من از شكفتگی خويش، مانده در حيرت
كه از چه بود خدايا و از كه آيا بود؟
به ناگه از اثر سكر خويش دانستم
كه شور مستی من حل اين معما بود
ولی مرا كه همه عمر می ز پا نفكند
كدام باده كنونم حريف و همپا بود؟
"شراب خانگی ترس محتسبخورده"
به خاطر آمدم، اين بادهام به صهبا بود
چمن زبادهی باران دوش، مانده خراب
خرابی دل من از می "اوستا" بود
به باغ صبح اگر سرفراز ماندم و راست
بلندی قد من، زان بلندبالا بود
هنوز من به زمين ناگشوده هيچ زبان
كه پای گفتهی او بر سر ثريا بود
خدای باغ و چمن داند آنكه هر سخنش
ز طرف باغ و چمن بيشتر فريبا بود
***
بزرگمرتبه يارا! مرا مراتب مهر
درون سينه ز ايام پيش پايا بود
كنون به پای تو، اين چامه بركشيد فراز
هر آنچه را كه در اين جانِ ناشكيبا بود
از آن زمان به تو دل باختم كه تن نزدی
ز كار مردم و با مردمت مدارا بود
به روز تلخ ستم، گفتههای شيرينت
به كام دشمن خودكامه، زهرپالا بود
نه از ستمگر بیباك، باك بود تو را
نه با روندهی راه ستم، مماشا بود
كسی برای تو میگوید این كه خود آن روز
به بند بود و نه او را ز خصم پروا بود
اگرچه باز من امروز نيز در بندم
به بند مهر توام، وين نه جای حاشا بود
***
بزرگوار عزيزا! سترگ استادا!
كه بندی سخنت پير بود و برنا بود
مرا به چامهی ناسَخته، ای عزيز ببخش
كه اين بضاعت مزجات، نقد كالا بود
من آنچه داشتهام پيش روی آوردم
نمیهراسم اگر آن جناب، بالا بود
به پيش نقد كلام تو، هر سخن چون رفت
خَزَفنمای شد ار چند دُرّ يكتا بود
مرا چه باك پس ای گنج شايگانِ سخن
اگر به پيش توام در چكامه ايطا بود
همين چكامه هم از خاك پاك گرمارود
عصای موسوی و معجز مسيحا بود