باران به هقهق افتاد
شاعر: مجید سعدآبادی
۱۶ مرداد ۱۳۹۱ |
۲۰۹۸ |
۰
باران به هقهق افتاد
وقتی شنید پابوس میآیم
دریا كیفدستیام شد
با طرح ماهی و موج
كه دردهای نگفتنیام را
در آن ریخته بودم
و دو رود دستگیرههایی بودند كه آن را به دستم میدادند
یا رضا!
یا رضا بارها دیدهام جسدی شناور روی دستها حرمت را طواف میكند
و آن وقت است كه مرگ معنا میگیرد
بارها دیدهام كودكی چند روزه را با آب سقاخانه میشورند
و آن وقت است كه زندگی معنا میگیرد
مرگ
زندگی
مرگ
زندگی
یك جفتِ تابهتا
كه به كفشداری حرم میسپارم!
و وقت برگشت
تنها
یكی را پس خواهم گرفت