انگار که این فاصله ها کم شدنی نیست
می خواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
بر زخم دل سوخته ام هیچ دوایی
جز لذت دیدار تو، مرهم شدنی نیست
من سروم و آزادگیم ورد زبان هاست
جز از غم تو قامت من خم شدنی نیست
بگذار که باران بشوم زار ببارم
وقتی که وصال تو فراهم شدنی نیست
دیگر به چه کار منِ غمدیده بیاید
قلبی که به دربار تو محرم شدنی نیست
می خواست غزل فاصله را کم کند اما
انگار که این فاصله ها کم شدنی نیست