می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام...

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

۱۸ خرداد ۱۳۹۲ | ۳۶۶۲۸ | ۵۰
 

شب همان شب که سفر مبداء دوران مي شد
خط به خط باور تقويم مسلمان مي شد

شب همان شب که جهاني نگران بود آن شب
صحبت از جان پيمبر به ميان بود آن شب

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها

مرد؛ مردي که کمر بسته به پيکار دگر
بي زره آمده در معرکه يک بار دگر

تا خود صبح خطر دور و برش مي رقصيد
تيغ عريان شده بالاي سرش مي رقصيد

مرد آن است که تا لحظه ي آخر مانده
در شب خوف و خطر جاي پيمبر مانده

گر چه باران به سبو بود و نفهميد کسي
و محمد خود او بود و نفهميد کسي

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها

ديگراني که به هنگامه تمرّد کردند
جان پيغمبر خود را سپر خود کردند

بگذاريد بگويم چه غمي حاصل شد
آيه ي ترس براي چه کسي نازل شد

بگذاريد بگويم خطر عشق مکن
جگر شير نداري سفر عشق مکن

عنکبوت آيه اي از معجزه بر سر در دوخت
تاري از رشته ايمان تو محکم تر دوخت

از شب ترس و تباني چه بگويم ديگر؟!
از فلاني و فلاني چه بگويم ديگر؟!

يازده قرن به دل سوخته ام مي داني
مُهر وحدت به لبم دوخته ام مي داني 

 
باز هم يک نفر از درد به من مي گويد
من زبان دوختم و خواجه سخن مي گويد:

"من که از آتش دل چون خُم مِي در جوشم
مُهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم"

طاقت آوردن اين درد نهان آسان نيست
شِقْشقِيّه است و سخن گفتن از آن آسان نيست

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

چشم وا کن احد آيينه ي عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

آن که انگيزه اش از جنگ غنيمت باشد
با خبر نيست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بيداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگويم که غنيمت رکب دشمن بود

داد و بيداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذاريد پيمبر تنهاست

يک به يک در ملاء عام و نهاني رفتند
همه دنبال فلاني و فلاني رفتند

همه رفتند غمي نيست علي مي ماند
جاي سالم به تنش نيست ولي مي ماند

مرد مولاست که تا لحظه ي آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده درمانده

در دل جنگ نه هر خار و خسي مي ماند
جگر حمزه اگر داشت کسي مي ماند

مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون
آن چناني که علي از اُحد آمد بيرون

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي رسد قصه به آن جا که علي دل تنگ است
مي فروشد زرهي را که رفيق جنگ است

چه نيازي دگر اين مرد به جوشن دارد
اِن يَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد

کوچه آذين شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رايحه ي گل آمد
ناگهان شعر حماسي به تغزّل آمد

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد
با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد

و از آن آينه با آينه بالا مي رفت
دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت

تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد
پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت

تا شهادت بدهد عشق ولي الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت

پيش چشم همه دست پسر بنت اسد
بين دست پسر آمنه بالا مي رفت

گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم
«بارها گفته ام و بار دگر مي گويم»

راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست
کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست

گفت ساقيِ من اين مرد و سبويم دستش
بگذاريد که يک شمّه بگويم، دستش

هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سيب تعارف کرده

گفتني ها همگي گفته شد آن جا اما
واژه در واژه شنيدند صدا را اما...

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آن که فهميد و خودش را به نفهميدن زد

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

شهر اين بار کمر بسته به انکار علي
ريسمان هم گره انداخته در کار علي

بگذاريد نگويم که اُحد مي لرزد
در و ديوار ازين قصه به خود مي لرزد

مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي نويسم که "شب تار سحر مي گردد"
يک نفر مانده ازين قوم که برمي گردد

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.14 با 648 رای


نظرات

غلامِ علی
۳۱ خرداد ۱۴۰۳ ۰۶:۴۹ ب.ظ
ای والله داری نفست گرم باشه و مولا نگهدارت

خادم
۱۲ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۴۰ ق.ظ
در طواف
میگردی و میگردی
برسی ثقلْ درونت
در درونت تو علی را جستجوکن
علی اول علی آخر
علی پیدا علی پنهان
علی راز نهان خلقت است
این را تو پیدا کن

و 🍃ای مادر
تویی ریحانه‌ی مولا
تویی عفت تو یی عصمت تویی والا
تویی کفو امیر المؤمنین حیدر
تویی شأن نزول ایه کوثر

فضل الله مرادی
۲۷ دی ۱۴۰۲ ۱۱:۵۲ ب.ظ
بسیار عالی خدا خیرت بده سید عزیز

فضل الله مرادی عالی بود عاقبت بخیرباشید انشاالله خیلی صفا کردم بسیار عالیست
۲۷ دی ۱۴۰۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
بسیار زیبا

مهدیار
۲۳ آذر ۱۴۰۲ ۰۲:۴۱ ب.ظ
واقعا معرکس من ۳ ساله حفظش کردم و میخونمش اما اون بیتش که برای فاطمیس اتیشم میزنه
بگذارید نگویم که احد می‌لرزد
در و دیوار از این قصه به خود می‌لرزد 💔

مقداد
۱۵ آبان ۱۴۰۲ ۰۸:۳۷ ب.ظ
احسنت
اجر آقای برقعی با خدا

ستاره استکی
۲۳ شهریور ۱۴۰۲ ۱۲:۱۰ ق.ظ
عالی عالی هزار بار عالی

سراج الدین
۲۵ تیر ۱۴۰۲ ۰۶:۰۵ ب.ظ
خیلی لذت بردم

محمد
۲۳ تیر ۱۴۰۲ ۱۱:۱۷ ق.ظ
عالی بود لذت بردم سعی می کنم حفظش کنم

رضا
۱۸ تیر ۱۴۰۲ ۰۱:۱۰ ب.ظ
جزاک الله خیرا
احسنت سیدعزیز و بزرگوار

عبیدالحسین
۱۳ تیر ۱۴۰۲ ۰۶:۳۲ ب.ظ
سلام.اگر اختیار بامن بود،همهءدنیارا فدای همین یک بیت شعر میکردم راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است**** کهکشان ها نخی از نعلین علی است.

سلطانی
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ ۰۹:۵۴ ق.ظ
سلام
امیرالمومنین پناهتون باشه ...
شعر وصف حضرت امیر زیاده اما این اشعار از سوی خود مولا نازل میشه
(شعر در وصف تو از سوی تو نازل میشد ......)