هر دری را چون زدم شد بسته و گم شد کلیدش

شاعر: فاطمه سالاروند

18 مرداد 1391 | 838 | 0
گفت شاعر با دل دلتنگ و جان ناامیدش
هر دری را چون زدم شد بسته و گم شد کلیدش

خسته از دنیایم و از خاک تلخ بی گیاهش
خسته از خورشید و ماهش از سیاهش از سپیدش

گفت شاعر دورم و گم شد در این دوری صدایم
کو پس آن نزدیک تر با هر که از حبل الوریدش

پرسش تاریکی ام را پاسخی روشن چرا نیست؟
گفت و ناگه آمد از آن سوی آبی ها نویدش:

«در زمین و آسمان یک در فقط باز است، شاعر!
آن دری که دست او از رحمت محض آفریدش»

گفت با شاعر که هر کس رمز این در را بداند
زنده می ماند دلش، هرگز نمی میرد امیدش

رمز آن عشق است شاعر، عشق، یعنی روشنایی
عشق یعنی کربلا، یعنی گلِ سرخ شهیدش!

دل ببند و پلک واکن تا ببینی می گشاید
قفل های بسته را اسم علمدار رشیدش
 

فاطمه سالاروند

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.