در این زمانه ی کر، شعر بی صدا بسرایم
شاعر: محمدعلی بهمنی
۱۷ شهریور ۱۳۹۱ |
۶۹۶۵ |
۱
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم
نپرس تازه چه داری، که هر دقیقه که هر آن
بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم
زبانِ دست صمیمی است، ای زبان صمیمی!
بخواه از تو...ببخشید! از شما بسرایم
مرا به قلب خود- این متن نا نوشته-ببر تا
نه از حواشی، از قلبِ ماجرا بسرایم
سکوت کن! که فقط دست ها به حرف در آیند
که از «زبان غریبان» آشنا بسرایم
چه بارها به یقین می رسم که باید از این پس
در این زمانه ی کر، شعر بی صدا بسرایم
چه بارها به خودم گفته ام که: شاعر ساده!
چرا؟ چرا؟ به هزاران چرا، چرا بسرایم؟
و سال هاست به خود پاسخی نمی دهم ای دست!
که روزی از تو که حس می کنی مرا بسرایم