تا آن طلوع عدل نهان از غبار ماست
این شیخ سرخ، معجزه ی آشکار ماست
سر زیر پای دوست فکندن ز روی شوق
این پیش پا فتاده ترین طرزِ* کار ماست
هر تیر، دیو شب سوی ما زد، به خویش زد
خون طلوع** در رگ گرم تبار ماست
گویند: «خودکشی است چنین تشنه کام مرگ»
فواره های خون عَلَم اقتدار ماست
ما غسل خون به دامن محراب کرده ایم
میراث ما شهادت پر افتخار ماست
ما را ز کار خویش مترسان که قرن هاست
خونینْ سرِ بریده ای آموزگار ماست
بر سر، عمامه از کفن خویش بسته ایم
یک پلّه منابر ما چوبه دار ماست
*گزینه ی دیگر: شکل
**گزینه ی دیگر: سپیده