چو آیینه هرچند حیران رسیدم
ز مشکل گذشتم به آسان رسیدم
چه ابری گره در گره بغض در بغض
به باران به باران به باران رسیدم
به شرق قدم های تو در نشابور
به قطعیتی فوق برهان رسیدم
نه من شیخ بودم نه بامن چراغی
شگفتا شگفتا ! به انسان رسیدم
به مهرم نباید که زین پس به خورشید
به دروازه های خراسان رسیدم