یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
شاعر: محمدرضا محمدی نیکو
۱۶ آذر ۱۳۹۱ |
۲۷۶۷ |
۵
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم، شام غریبان عزایت
عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از حادثه کرب و بلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همه ی آینه هایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل(ع)
می فشاندیم سبک تر ز کفی آب به پایت
از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده
می رود دایره در دایره پژواک صدایت