زبان خام مرا جرئت بیان دادند
شاعر: سیداکبر میرجعفری
۰۷ بهمن ۱۳۹۲ |
۱۶۴۹ |
۰
و نخل ها که سحر سر به آسمان دادند
صلات ظهر که شد، ایستاده جان دادند
صلات ظهر درختان اقامه می بستند
که روح و راحت خود را به باغبان دادند
چه نخل ها که به انگشت های نامعلوم
جهان گمشده ای را به ما نشان دادند
کنار نعش افق ناله های نیزاران
غروب بود و چه حالی به کاروان دادند
مسافران غریبی که دیر می رفتند
به کاروان نرسیدند تشنه جان دادند
همین مشاهد مظلوم در دیار غریب
به سرزمین شما هفت آسمان دادند
به سرزمین شما آه سرزمینی که
غریب و دوست بدان زخم و استخوان دادند
غریبه ها که فقط شکل میزبان بودند
به زائران رطب، خنجر و سنان دادند
برای هر که مسافر برای هر که رسید
سگان کوفه دویدند، دم تکان دادند
وقیح بود ولی عابران نامربوط
به جای چشم، شما را دو تکه نان دادند
همین مشاهد مظلوم در دیار غریب
به سرزمین شما هفت آسمان دادند
به تشنگان مجاور فرات نوشاندند
به خستگان سفر توشه و توان دادند
به احترام شکفتن، جوانه رویاندن
به نخل های کهن فرصتی جوان دادند
اگرچه تشنه در آغوش آسمان رفتند
به سرزمین عطش، صبح و سایبان دادند
به رغم آنچه به حلق بریده ای نرسید
چه جام ها که به مردان این جهان دادند
شبیه رود اگر آبروی این خاکند
شبیه چشمه به هر خطه ای روان دادند
خدای من چه بهار شگفت انگیزی
به بوستان غزل خیز عاشقان دادند
چقدر بوی تو پیچید و باد می آید
چقدر بوی تو را یاس و ارغوان دادند
«زبان خامه ندارد سر بیان فراق»
زبان خام مرا جرئت بیان دادند