وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم

شاعر: حمید سبزواری

21 خرداد 1395 | 33031 | 27

وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم

از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم

دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند

گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند

گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است

گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار !

گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است

گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم

وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد

وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند

وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را

وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است

تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند

رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را ره توشه بهر راه دارم

رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش

رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آن گه به رفتن باره بندم

رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!

تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!

ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن

تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم

خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی

خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم

خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد

دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم

تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود

ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد

سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم

جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا

فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!

یعنی کلیم، آهنگِ  جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد

وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم

چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند

آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است

باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن

وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه

گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل

ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست

باور مکن، افسانه ی افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را

باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست

از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن

گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم

حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!

فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار

جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن

جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم

آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست

آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد

جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را

جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند

جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه

باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن

باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین

باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد

جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش

تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...
 

حمید سبزواری

  • متولد:
  • محل تولد: سبزوار
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.05 با 186 رای


نظرات

رمضانپور
28 دی 1402 11:53 ب.ظ
حمید سبزواری و فرج‌الله سلحشور یاد شان در این شب لیلتو الرغایب گرامی روح شان شاد باد

لیلا
11 آذر 1402 08:15 ق.ظ
روحشون شاد..انگاراین این شعربرای این روزهای فلسطین گفته شده..

مهدی قناد
14 خرداد 1402 12:25 ب.ظ
شعر خیلی حماسی و قدیمی و به سال 1360 برمیگرده و هنوزم که هنوزه مو بر تن آدم سیخ میکنه، و باید بگم ایشون به خوبی از عهده به کارگیری واژه های فارسی مثل باره، چاووش، زی، گاه، و... بر اومده، روحشون شاد باشه. خدا رحمتشون کنه. چقدر برای شعر و ادب و موسیقی حماسی زحمت کشیدند.

علی اصغر
10 اردیبهشت 1402 06:09 ب.ظ
بسیار عالی و خاطره انگیز.
روح استاد سبزه واری قرین ارواح پاک شهدا و امام عزیز.

آگو
28 بهمن 1401 12:24 ب.ظ
همیشه قلبم برای حمید سبزواری زده و نیز سپیده کاشانی. به نظر من این دو نفر قطعا با اولیای الهی محشور خواهند بود. این روزها خیلی دلم هوس زیارت این دو نفر رو کرده یادشون بخیر روحشون شاد

سالار
15 بهمن 1401 02:13 ق.ظ
یاد اون دوران. بخیر

سالار
15 بهمن 1401 02:10 ق.ظ
باسلام
یاد گذشته خودمون و دوران دفاع مقدس افتادم کلی دلم گرفت اشکم دراومد. انشاالله عاقبت بخیری و رحمت واسعه الهی نصیب همه بشه

محمد
13 مرداد 1401 02:23 ق.ظ
خداوند ایشان را رحمت کند شعر بسیار با معنی و غنی است

جیمبو
30 خرداد 1401 07:09 ب.ظ
حیف پولی که به این شعرای درباری دادند

خرمی
26 شهریور 1400 12:20 ب.ظ
فقط عالی و بی نظیر نور به قبر حمید سبزواری و طول عمر با عزت نصیب حسام‌الدین سراج .

خرمی
26 شهریور 1400 12:18 ب.ظ
فقط عالی و بی نظیر نور به قبر حمید سبزواری و طول عمر با عزت نصیب حسام‌الدین سراج .

خرمی
26 شهریور 1400 12:16 ب.ظ
فقط عالی و بی نظیر نور به قبر حمید سبزواری و طول عمر با عزت نصیب حسام‌الدین سراج .

خرمی
26 شهریور 1400 12:14 ب.ظ
فقط عالی و بی نظیر نور به قبر حمید سبزواری و طول عمر با عزت نصیب حسام‌الدین سراج .

ناشناس
22 مرداد 1400 11:48 ق.ظ
شعر در مورد سبزواریهای بی نان و نوا میگفتی بهترنبود؟

ناشناس
22 مرداد 1400 11:46 ق.ظ
از درد و رنج سبزواریهای بی نان و نوا میگفتی بهتر نبود؟

حسن
27 دی 1399 10:52 ق.ظ
با این آهنگ کلی از جوانهای کشور رو به جبهه کشوندند و ...

شکیب
22 آبان 1399 12:43 ب.ظ
سلام
چقدر این شعر با حال و هوای این روزها همخونی داره؟

سارا
31 اردیبهشت 1399 02:31 ب.ظ
وزن این شعر چیه؟؟

ر د
22 فروردین 1399 02:20 ب.ظ
درود بر حمید سبزواری درود درود درود

你就
30 دی 1398 04:27 ب.ظ
就职院校❤️

غنجعلی
19 آذر 1398 04:13 ب.ظ
بسیار شعر زیبا و قشنگی است مرا بیاد دوران دفاع مقدس میاندازد یادش بخیر دیگر هیچکس دوران به این زیبای نخواهد دید هزار بار یادش بخیر درود بر شهیدان و امام شهیدان درود بر شاعر توانا زندیاد سبزواری روحش شاد

علی
17 آبان 1398 01:52 ب.ظ
اندوه لبنان مدتهاست گلوم گرفته داره خفه می کنه اللخصوص اندوه هیفا

سید جواد
10 خرداد 1398 01:44 ب.ظ
این شعر زیبا همیشه توی ذهن من با صدای مرحوم سلحشور و استاد سراج ثبت شده. خدا استاد حمید سبزواری و مرحوم فرج الله سلحشور رو رحمت کنه و با انبیاء و اولیا محشور کنه و به استاد سراج عمر با عزت بده

مریم
11 فروردین 1398 02:43 ب.ظ
شعرش عالیه، منو یاد دوران خوب دبیرستانم میندازه که شعرش تو کتاب ادبیات فارسیمون بود.

Mohaddeseh._80
13 بهمن 1397 11:00 ب.ظ
شعر خيلي قشنگيه ولي واقعا براي ما دراوردن وزنش خيلي سخته پدرمون دراومد

حميد
26 دی 1397 11:17 ب.ظ
خدارحمت كنداين مجاهدسختكوش عرصه نبرد اعتقادى بااستكبارجهانى راكه با زبان بليغ و حماسى والفاظى قوى معارف انقلاب الهى اسلامى راجهانى كرد

مهرداد
27 مهر 1397 10:00 ب.ظ
با سلام و تشکر
روح بلند و ملکوتی جناب استاد سبزواری با امام خمینی و شهدای انقلاب و دفاع مقدس محشور باد.