نام تو را زياد شنيديم، در حسرت مرام تو مانده
اي اولي كه سکۀ مردي تا همچنان به نام تو مانده
تو واژهاي به ژرفي دريا، تو مشكلي به هيئت آسان
اي تا هميشه پاي قلمها در بحر عين و لام تو مانده
اي عاشقان براي پرسش ـ تا بوده ـ بعد حق به تو مديون
اي شاعران براي سرودن، تا هست زير وام تو مانده
عقل، آسمان اين همه عاقل، در پله ی نخست تو عاجز
عشق افتخار آن همه مجنون، زنجيري مدام تو مانده
هم ماه در حضور تو كودك، هم مهر در ركاب تو تاريك
هم روز در مسير تو لنگان، هم شب در احترام تو مانده
اي هر كه ديده رنگ ملامت، لبخند تو شكسته و زخمي
اي هر كه برده لذت شيرين، همواره تلخ كام تو مانده
بعد از چقدر سال كه گفتي، بعد از چقدر گوش كه نشنيد
آنك به سوي ظالم و مظلوم، انگشت اتهام تو مانده
نهجالبلاغه: كو كه بخوانند؟ نهجالبلاغه: كو كه بفهمند؟
اين گوشها چقدر هراسان، از سيلي كلام تو مانده
بادا كه تا هنوز بيفتد اينجا كلاه از سر دنيا
بيچاره او كه خيرهسرانه دنبال گرد بام تو مانده
ما هر قدر كه خاك تو باشيم، قنبر فقط یکی است یگانه است
فخر فقط براي تو بودن در قبضة غلام تو مانده
آه اي تمام! من چه بگويم؟ بگذار تا تمام شود شعر
گفتم تمام، خوب نگفتم، كو مهدي؟ انتقام تو مانده