قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت

شاعر: محمد رفیعی

۲۲ آبان ۱۳۹۱ | ۳۴۷۵ | ۳
ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیای درد  زمین کربلا نداشت

این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیتها مرا به چه رنجی که وا نداشت

 فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...

قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت

تنها حسین بود که دیگر به پیکرش
جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت

بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه!!!
دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت

این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت

 تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود
اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت

با چشمهای کوچک خود دید آنچه را
گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت

پایان گرفت جنگ و به آخر رسید ... نه
این قصه از شروع خودش انتها نداشت

محمد رفیعی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.63 با 8 رای


نظرات

اشنا
۲۳ آبان ۱۳۹۱ ۰۳:۱۲ ب.ظ
کجای این شعر قشنگه

صادق ایزانلو
۲۳ آبان ۱۳۹۱ ۱۰:۱۹ ق.ظ
سلام آقای رفیعی
کار زیبایی است...
با تشکر

الهه کاکی زاده
۲۳ آبان ۱۳۹۱ ۰۷:۵۹ ق.ظ
سلام
مثل تمامی اشعارتون زیبا بود
و به دل نشست..