آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست

شاعر: مریم سقلاطونی

۱۲ مهر ۱۳۹۵ | ۴۳۳۸ | ۴
پرسید از قبیله كه این سرزمین كجاست
این سرزمین غم‌زده، در چشمم آشناست

این سرزمین كه بوی نی و نیزه می‌دهد
این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی كشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست

طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیكرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست

باران تیر بود كه می‌آمد از كمان
بر دوش باد دید كه پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده ا‌ست
مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید كه در آسمان، عزاست

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.58 با 12 رای


نظرات

قرائتی
۱۷ تیر ۱۴۰۳ ۰۹:۳۵ ق.ظ
این شعر حتماً با عنایت اهل البیت علیهم السلام همراه بوده است انشاءالله مَأجور باشید

زهرا
۰۸ مهر ۱۴۰۲ ۱۱:۲۵ ب.ظ
چقدر این شعرتان را دوست دارم... امشب یک جریان تاریخی مرا دوباره به سمت شعر شما کشاند. خدا حفظتان کند.

مهدی صفایی
۲۹ تیر ۱۴۰۲ ۰۵:۰۲ ب.ظ
با این شعر خیلی گریه کردم, خدا به طبع لطیفتان برکت بده که همیشه خادم این بارگاه باشید. احسنت.

فاطمه
۲۳ تیر ۱۴۰۲ ۰۴:۲۱ ق.ظ
بسیار عالی بود. احسنت بر این طبع لطیف عاشورایی زینبیتان