مي خواهم اينجا نباشي وقتي که جان مي سپارم

شاعر: محمدعلی مجاهدی

۰۵ آذر ۱۳۹۱ | ۲۳۵۲ | ۰
اي اسب بي صاحب من! برگرد، کاري ندارم
مي خواهم اينجا نباشي وقتي که جان مي سپارم

مي داني اي اسب زخمي هنگام کوچم رسيده است
گاه وداع من و توست، ديگر مجالي ندارم

اي کاش مي داد رخصت تا در کنارش بمانم
داغم ازين بي نصيبي، از روي او شرمسارم

اي شيهه ی غربت من رو خيمه ها را خبر کن
اکنون که گودال خون را در پشت سر مي گذارم

تصوير از دود وآتش در چشم من مي نشيند
در خيمه آتش فتاده است يا من سراپا شرارم؟

منظومه ی شمسي انگار پاشيده از هم در اين دشت
يا طاق گردون شکسته است يا من برون از مدارم!

داغم ز دلواپسي ها، با اين همه بي کسي ها
آيا نبايد بسوزم؟! آيا نبايد بـبارم؟!

زينب خداحافظ تو، رفتم که از جانب تو
بر سينه ی زخمي او آلاله اي را بکارم

آن کشته را مي شناسم از عطر سيبي که دارد
مي خواهم آنجا بميرم، آنجا کنارسوارم

داغش برون از شماره ست، زخمش فزون از ستاره
آغاز کار است و دارم هفتاد را مي شمارم

او را به غربت سپردم وقتي که مي گفت: برگرد!
من هم در اين دشت حسرت خود را به او مي سپارم

محمدعلی مجاهدی

  • متولد:
  • محل تولد: قم
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.