بگو چگونـــه از این شهر صبـــح صادق رفت...

شاعر: اعظم سعادتمند

۰۹ شهریور ۱۳۹۲ | ۲۴۰۰ | ۳
بگــــو برای من ای شعــــر از زمانـــه ی او
کدام بیت مـــرا مـــی برد به خانــــه ی او

شبـــی دلــم به هوای زیارت آمــده است
مگــــر قــرار بگیـــرد در آستانـــــه ی او ...

از او بپــرس به عقلـــــم نمــی رسد اصلا
که چیست فلسفه ی عشق بی کرانه ی او

خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد
گذاشته است سرش را فقط به شانه ی او

گذشته ها نگذشته است باقی است هنوز
زبانــه مــــی کشد آتش از آشیانــــه ی او

بگو چگونـــه از این شهر صبـــح صادق رفت
بگــــو برای من از رفتـــن شبانـــــه ی او..

نه از غم است که من گریه می کنم امشب
فقـــط به خاطـــر لبخند صادقانـــــه ی او...

اعظم سعادتمند

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.33 با 6 رای


نظرات

زهرا بشری موحد
۱۷ شهریور ۱۳۹۲ ۱۲:۲۴ ق.ظ
خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد
گذاشته است سرش را فقط به شانه ی او

با این بیت یه خاطره خوب و فراموش نشدنی دارم .

محمد میرزایی
۱۲ شهریور ۱۳۹۲ ۰۷:۰۶ ب.ظ
درود بر شما ...
برای امام صادق (ع) شعرگفتن توفیق خاص می خواهد ...

سیده فاطمه شیخ الاسلام
۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ۱۰:۴۶ ب.ظ
سلام
بسیار خوب. این دو بیت زیبا بود:
از او بپــرس به عقلـــــم نمــی رسد اصلا
که چیست فلسفه ی عشق بی کرانه ی او

خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد
گذاشته است سرش را فقط به شانه ی او

سپاسگزار