بوسه ای شاید بکاهد از ملال انگیزی ام
قدر لب تر کردنی محتاج ناپرهیزی ام
در ترازوی عمل، ملای رومی نیستم
شمس دارد می گریزد از منِ تبریزی ام
برگ زردی از خزان جامانده ام در باغ تو
بین این سرسبزها یک وصله ی پاییزی ام
زردم اما پایبند سرخیِ آن گونه ات
بوم من باشی اگر، استاد رنگ آمیزی ام
من چه هستم؟ نوشدارو؟ شوکران؟ یا این که نه
آبِ آن ظرفی که روزی پشت پا می ریزی ام؟