از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!

شاعر: کاظم بهمنی

۱۲ بهمن ۱۳۹۲ | ۴۳۲۴۵ | ۴۱
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"

شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم

کاظم بهمنی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.16 با 337 رای


نظرات

مجتبی
۲۳ اسفند ۱۴۰۳ ۱۰:۲۹ ق.ظ
چون از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند. شعری مصور و تمام نوستالوژی. دست مریزاد

رضا
۲۸ دی ۱۴۰۳ ۰۴:۲۶ ق.ظ
این اشعار روح رو جلا می بخشد

حانیه
۲۱ دی ۱۴۰۳ ۰۷:۲۴ ب.ظ
چقدر زیبا بود 🍂❤️

سعید
۲۳ آبان ۱۴۰۳ ۱۱:۴۱ ب.ظ
در همان عبارت بن بست باران خورده کلی حکایت هست.

اصلان
۲۱ آبان ۱۴۰۳ ۰۷:۵۸ ب.ظ
چه صحنه آرایی زیبایی،انگار یک سکنانس از یک فیلم را مشاهده میکنی،دست مریزاد

روح و‌ ریحان
۰۲ مهر ۱۴۰۳ ۰۳:۴۲ ب.ظ
عالی، جوابیه آقای معماری هم عالی، احسنت

رضا معماری
۱۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۱۱ ب.ظ
جوابیه "وحید احمدی" به شعر پشت رُل بهمن کاظمی


در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم

تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم:مستقیم

زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت

یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم

رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند

رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم

شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند

زیر لب گفتم:خوشم می‌آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز

با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم

گفتی: آخِر، شعر تلخی بود؛ با یک پوزخند

گفتم:اصلا شعر می‌فهمید؟؛ گفتی: بگذریم

گفتمت: یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست

داشت کم کم حال و احوال منم می‌شد وخیم

بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری

مانده‌ام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم

علی
۰۵ اسفند ۱۴۰۲ ۰۳:۲۳ ب.ظ
علی بسیار زیبا بود استاد

سینا
۱۲ بهمن ۱۴۰۲ ۰۸:۵۳ ب.ظ
زندگی مثل کتابی ست که هر صفحه ی آن
شامل خاطره هایی ست که دارم با تو
من کتابم را کامل حفظم

صفحه ی نوزده اش کوچه ی عشق....
تو جهانی در چشم....
قلب من را در مشت...
بی تفاوت ولی از پیش نگاهم رفتی.

غنچه ای از گل سرخ...
جای عطرت وسط این صفحه ست.

بی تفاوت همه ی عمر گذشتی از من...
پس گذشتم از تو.

تو چه می دانی؟ شاید این بار
صفحه ها را که ورق می زنم از دلتنگی

چشم بر در، نگران، با حسرت
بنویسم «پایان».

#سید_یونس_ناصری
#سینا

علیرضا شجاع‌زاده
۱۲ بهمن ۱۴۰۲ ۰۷:۲۸ ب.ظ
سلام خیلی خیلی زیبا بود سپاسگزارم
ممنون

علیرضا شجاع‌زاده
۱۲ بهمن ۱۴۰۲ ۰۷:۲۷ ب.ظ
سلام خیلی خیلی زیبا بود سپاسگزارم

یحیی
۰۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۵:۵۷ ب.ظ
یادآور شیرینی‌های عشق دردوران جوانی بسیار زیبا