رهگذر چیزی درِ گوش شقایق گفت و رفت
خواب او را در کمال سادگی آشفت و رفت
رهگذر مثل نسیمی آمد و از کوچه باغ
برگ های زرد را با خاکساری رُفت و رفت
بغض خود را خورد و با لبخند ما را ترک کرد
غنچه های آرزویش باز هم نشکفت و رفت
یک سرِ سوزن به غیر از دوستی حرفی نزد
یک دهن عرض ارادت از کسی نشنفت و رفت
حرف هایش را صدف ها پشت گوش انداختند
رهگذر چیزی در کوش شقایق گفت و رفت