دگر پای آتش به اینجا شده باز...

شاعر: يوسف رحيمي

۲۳ اسفند ۱۳۹۲ | ۲۲۹۴ | ۱
چه ها کرده این شهر با ما پس از تو

همه خوب بودند اما پس از تو ...

ندارد خریدار آه غریبان

شده کار مردم تماشا پس از تو

تنت بر زمین بود و شد در سقیفه

سر جانشینی‌ت دعوا پس از تو

وصی تو را دست بستند آخر

دگرگون شده رسم دنیا پس از تو

اگر چه «مرا» می‌زدند این جماعت

«علی» را شکستند بابا پس از تو

 فدایش شدم با تمام وجودم

ولی باز تنهاست مولا پس از تو

کسی غیر شیون ، کسی غیر ناله

نیامد به دیدار زهرا پس از تو

ببر دخترت را از این شهر غربت

که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو

دگر پای آتش به اینجا شده باز

دلم غرق خون شد، مبادا پس از من ...

 

يوسف رحيمي

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای


نظرات

هانیه میرزاعلی
۳۰ فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۳۰ ب.ظ
باسلام و احترام

به مصائب ایشان خیلی خوب اشاره شده

موفق باشید.

دگر پای آتش به اینجا شده باز
...................... پس از تو...