طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری

شاعر: فاضل نظری

03 اردیبهشت 1391 | 8950 | 12
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش

هزار مرتبه پرسیده ام ز خود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش؟

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه، زِ ماتم سپید شد مویش

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
که روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش

فاضل نظری

  • متولد:
  • محل تولد: اراک
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.9 با 84 رای


نظرات

فاطمه
13 تیر 1404 08:55 ق.ظ
سلام
خدا خیرتون بده
دمتون پر از عنایت حق

الهه
01 مهر 1401 10:17 ق.ظ
با هر بیتش صحنه های روشن عاشورا تجسم میشه و اشک ها رو جاری میکنه، عنایت پروردگار همیشه نصیبتون

Rezaei
24 تیر 1400 10:58 ق.ظ
چقدر قشنگ به تصویر کشیدی آن را
آری منظورم همان است عاشورا
درود برشما استاد گران مایه، زبان شعر شما حرف دل است وبس

حسین
15 تیر 1400 03:34 ب.ظ
عالی روز عاشورا رو بیان میکنه.عالی

لیلا
04 اردیبهشت 1400 12:25 ب.ظ
زیبا سرودی میشد با این همه زبان گویایی که دارید قوی تر باشه

Zahra
28 اردیبهشت 1399 02:14 ق.ظ
فوق العاده..

Zahra
28 اردیبهشت 1399 02:04 ق.ظ
فوق العاده..

مسعود
06 اسفند 1398 06:08 ب.ظ
عالی

Fatemeh
10 دی 1398 09:52 ق.ظ
واقعا شعراتون آرامش میده.خداقوت🙏

دانیال
21 دی 1397 07:32 ق.ظ
عالی همیشه دنبال می کنم

میثم
09 آبان 1391 08:27 ق.ظ
آقای نظری همیشه عالی حرف میزنن. هرچند
این شعر به بهترین کارهاشون نمیرسه.

میثم
09 آبان 1391 08:20 ق.ظ
آقای نظری همیشه عالی حرف میزنن. هرچند
این شعر به بهترین کارهاشون نمیرسه.