پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...

شاعر: پانته آ صفایی بروجنی

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ | ۶۴۸۲ | ۲

تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

 شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه من ریخت موج گیسوها

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها

 و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها_

تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خندۀ خلخال ها، النگوها

و دست های تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامش تنت قوها


شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها

 تو نیستی و دلم چکّه چکّه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها

 «فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»

شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...

پانته آ صفایی بروجنی

  • متولد:
  • محل تولد: بروجن
  • مهندسی مکانیک و دانشجوی كارشناسی ارشد ادبیات
  • خوش به حال آهوها
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.32 با 38 رای


نظرات

مهراب حیدری
۰۳ آبان ۱۳۹۸ ۰۱:۰۲ ق.ظ
شاهکار اروتیک با بهترین کلمات ممکن، هم هست و هم نیست، لحظه به لحظه یک هم آغوشی ناب نه با الفاظ زننده و کریه که با لطافت عاشقانه ناب که می شود این شعر را همه جا خواند و هما بفهمند و همه لبخند بزنند و همه هم ذات پنداری کنند و به کسی هم بر نخورد .زنده باشید بانو

روح اله طیبی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۲:۰۲ ق.ظ
حضرت آقا:
من البته هیچ وقت به هیچ شاعری توصیه نمی کنم که شما شعر عاشقانه نگو!
منتها می توانم سفارش کنم که در این زمینه افراط نشود؛ فضای ذهنی شعر را به کلی پر نکند، از آن هاله ی حجب و حیای ایرانی- اسلامی ما خارج نشود و آن جوری که همیشه خواسته اند "شعر عریان" را ترویج کنند، پیش نیاید.
1387/6/26