اولین حبّه را كه می‌خوردی، كفر می‌رفت تا اذان بدهد ...

شاعر: سید صالح سجادی

۰۹ آذر ۱۳۹۵ | ۷۹۷۱ | ۶

اولین حبّه را كه می‌خوردی، كفر می‌رفت تا اذان بدهد
دست شیطان به تیغ زهرآگین فرق خورشید را نشان بدهد

اولین حبّه را كه می‌خوردی، «ابن‌ملجم» به قصر وارد شد
دست بر شانۀ خلیفه نهاد تا به بازوی او توان بدهد

دومین حبّه زیر دندانت له شد و قطره‌قطره پایین رفت
كه از آن میزبان بعید نبود شهد اگر طعم شوكران بدهد

دومین حبّه را كه می‌خوردی، «جعده» هم در كنار «مأمون» بود
جگری تكه‌تكه می‌شد تا طشتی از خون به قصه جان بدهد

سومین حبّه بود كه انگار جگرت داشت مشتعل می‌شد
تشنه‌ات بود و این عطش می‌خواست پردۀ دیگری نشان بدهد

قصر در لحظه‌ای بیابان شد، ماه افتاد و نیزه‌باران شد
پدرت نیزه‌ای به گردن كرد تا سرش را به آسمان بدهد

سومین حبّه را فرو بردی، از ندیمان یكی به «مأمون» گفت:
شمر اذن دخول می‌طلبد تا به تو نامۀ امان بدهد

چارمین حبّه خم شدی از درد، سر به تعظیم دوست زانو زد
مردِ تسلیم را همان بِهْ كه كمرش را رضا كمان بدهد

دیدی از پشت پرده جدّت را كه سر از سجده برنمی‌دارد
بعد از در «هشام» وارد شد تا سلامی به دیگران بدهد

پنجمین حبّه پرده‌هایی كه حائل مرگ و زندگی بودند
پیش چشمت كنار می‌رفتند تا حقیقت خودی نشان بدهد

سینه سرشار علم یافته شد، ذره‌ذره جهان شكافته شد
پنجمین قاتل از در آمد تا رنگ دیگر به داستان بدهد

آه از این داستان حزن‌انگیز، مرگ این كهنه‌راویِ صادق
قصه‌ای تازه با تو خواهد گفت زهر اگر اندكی زمان بدهد

توی آن پنجۀ سبك‌بارت خوشه از بار زهر سنگین بود
مثل بار رسالت جدّت كه بنا بود یادمان بدهد

كه حقیقت چگونه باطل شد، اصل‌مان را چه‌سان بدل كردند
پای‌مان را در این سرابستان دست یك پای راه‌دان بدهد

بعد «منصور» نیز وارد شد...
هفتمین حبّه را فرو بردی ناگهان با اشارۀ پدرت
سقف زندان شكست تا سرداب جای خود را به كهكشان بدهد

قفل و زنجیر و دست و گردن و پا اوج پرواز را طلب می‌كرد
آسمان نیل بود و او «موسی»، زهر فرعون اگر امان بدهد

هفتمین حبّه هفتمین خان بود، قصر دور سرت به رقص آمد
سقف تسلیم شد، كنار كشید، تا به پروازت آسمان بدهد

تو پریدی به پیشواز خطر، مثل «مأمون» به پیشواز پدر
بعد «هارون» به قصر وارد شد تا پسر نزدش امتحان بدهد

هشتمین حبّه، نه، نمی‌دانم مرگ با چند قطره جرأت كرد
درد با چند بوسه راضی شد تا به معراج نردبان بدهد

تو قفس را شكستی و در عرش پدرت هشت حبۀ انگور
در دهانت نهاد تا خبر از خلوت روضه‌الجنان بدهد

در كنار شكستۀ قفست چند سگ توی قصر زوزه‌كشان
چكمه‌های خلیفه لیسیدند، تا به آن جمع استخوان بدهد

قاتلان تو و نیاكانت جسدت را نظاره می‌كردند
باز هم در سپیده‌ای تاریك كفر می‌رفت تا اذان بدهد...

قرن‌ها بعد، بعد از آن قصه، در غروبی غریب و خون‌آلود
از تب زخم بچه‌آهویی بی‌صدا بر درِ حرم جان داد

...

سید صالح سجادی

  • متولد:
  • محل تولد: تبریز
  • فارغ التحصیل مدیریت وبرنامه ریزی آموزشی از دانشگاه علامه طباطبائی تهران
  • http://taburiss.blogfa.com/
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.54 با 24 رای


نظرات

مرسده
۲۷ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۳۵ ق.ظ
ممکن نیست این غزل بدون اذن و توجه از جانب آل الله نوشته شده باشه،محشریست ادبی.غبطه میخورم به قلمت آقای سجادی،محاله بخوانی و اشک نریزی پای این شعر .ممنون که برای اقام نوشتی

مهدی پرنیان
۱۳ دی ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ق.ظ
احسنت
طیب الله
بسیار زیبا

محسن نورپور
۰۵ دی ۱۳۹۳ ۰۲:۴۸ ب.ظ
عالی ...

مهدی رستگاری
۰۳ دی ۱۳۹۳ ۰۸:۵۶ ق.ظ
با اشک گرم نوشتم ... طیب الله انفاسکم

عادله ابراهیمی
۱۲ دی ۱۳۹۲ ۰۳:۰۱ ق.ظ
مردِ تسلیم را همان بِهْ كه كمرش را رضا كمان بدهد


اللهم صل هلی علی بن موسی الرضا...
...الشهید...

سیدعلیرضا جعفری
۲۳ دی ۱۳۹۱ ۰۶:۰۰ ق.ظ
,السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
سلام عن الغریب الی الغریب(ع)
سلام عن الغریب الی الحبیب(ع)
سلام عن الغریب الی الطبیب(ع)
اولین حبه را که می خوردی کفر می رفت تا اذان بدهد...