زن مي دويد و ريخته بر دوشش
موهاي تابدار بناگوشش
زن مي دويد و باد سراسيمه
در چاک هاي کهنه ي تن پوشش
زن مي دويد، بقچه ي نان در دست
با کودکي مريض در آغوشش
پشت سرش هناسه زنان سرباز
با برق آن تفنگ که بر دوشش...
پيچيد پاي زن، به زمين افتاد
افتاد بچه نيز از آغوشش...
سرباز ايستاد و نگاهي کرد
به مادر و به کودک بي هوشش
لکنت گرفت پايش و بر... برگشت
افتاده بود اسلحه از دوشش