اي آخرين مسافر و اي آخرين سوار!
تا کي در انتظار تو؟... تا کي در انتظار؟...
در ايستگاه آخر دنيا نشسته ايم
تا کي مي آيد از سفر آن آخرين قطار
تا کي پياده مي شوي و مي تکاني از
شال بلند يشمي ات ـ اي مهربان! ـ غبار
کي مي رسي و شانه به شانه کنار تو
پايين مي آيد از همه ي پله ها بهار
اي هر دو يک نفر! تو و آغاز سال نو
کي مي رسيد با چمداني پر از انار؟
ما تشنه ي توايم تو اي قامت بلند!
برخيز تا به سجده رود پيشت آبشار
«چون کائنات جمله به بوي تو زنده اند
اي آفتاب! سايه ز ما نيز برمدار»*
* چون کائنات جمله به موی تو زنده اند
ای آفتاب! سایه ز ما بر مدار هم
(حافظ)