مثل اسب سرکشي در باد و باران تاختي
قد علم کردي و مغرورانه يال افراختي
ايستادي روبروي سيلي رگبارها
خانه ات را در مسير سيل و توفان ساختي
بيش از اين ها بود سهمت از زمين و آسمان
قدر خود را ـ حيف اي نخل جوان! ـ نشناختي
زود باليدي و خيلي زود بر دادي ولي
ميوه ات را پيش پاي عابران انداختي
برگهايت را به باد و شاخه هايت را به برق
روزهايت را به جوهاي خيابان باختي