بيش از تمام رنگ هايت رنگ کاشي را...
بيش از تمامِ لحظه ها وقتي تو باشي را...
روزي زني در عهد شاه عباس عاشق کرد
سرپنجه هاي روحِ يک معمارباشي را
آن وقت شعر و رنگ و موسيقي به هم آميخت
پوشاند اسليمي تنِ عريانِ کاشي را
حالا دوباره اصفهان آبستن است اي عشق!
تنديسِ زيبايي که از من مي تراشي را
روح مرا سوهان بکش چکش بزن بشکن
بيرون بريز از من هواها را حواشي را
حل کن مرا اي عشق! اي تيزابِ افسونگر!
ذراتِ جانم تشنه هستند اين تلاشي را
::
از نغمه ها آوازهاي زنده رودت را...
بيش از تمام رنگ هايت رنگِ کاشي را...