شب ها کبوترخانه ي شهر است دامانت
صبحانه را گنجشک ها هستند مهمانت
نظم جهاني را به هم مي ريزد آن ماهي
که صبح ها بيرون مي آيد از گريبانت
فرقي ميان «کوهرنگ1» و شانه هايت نيست
فرقي ميان «چشمه زاغي2» ها و چشمانت
هرقدر تابستان ململ بر تنت زيباست
زيباست بالاپوشِ پائيز و زمستانت
تو مادر بابونه ها و پونه ها هستي
عطرِ بهارِ کوه را دارند دستانت
من دختر آويشن و ريواس و ريحانم
دلتنگِ دشت و چشمه و کوه و بيابانت
دلتنگ تابستان فرورديني ات هستم
ديوانه ام حتي براي برف و بورانت
حقش چکيدن در گلوي گاو خوني نيست
رودي که نوشيده است قطره قطره از جانت
اي زردکوه مهربان! بگذار برگردد
زاينده رودِ کوچکت روزي به دامانت
1.کوهي در استان چهارمحال و بختياري
2.چشمه اي در نزديکي شهر بروجن