شرمنده ام که شعر ندارم براي تو
شعري که واژه واژه بگريد براي تو
اين شعر نيست، بغض فروخورده ي من است
بغضي که سال ها شده دردآشناي تو
هر بيت شعر بر سرم آوار مي شود
تا مي کنم نگاه به صحن و سراي تو
اينجا بقيع نيست ولي غرق حيرتم
يعني چه آمده سر گلدسته هاي تو؟
در چشم هاي ابري من خيمه مي زند
يک شب هواي گريه و يک شب هواي تو
با دست خالي آمدم اين جا، مرا ببخش
شرمنده ام که شعر ندارم براي تو