در کوفه ي تهي شده از اعتمادها
کم کم زياد مي شود ابن زيادها
انسان و آيه هاي کرامت يکي يکي
از ياد مي برند همان سان که يادها
آن گاه دسته دسته ي نامردمان شهر
هر بار مي وزند به سمتي که بادها
تعطيل مي شوند به تدريج حجره ها
تشکيل مي شوند به سرعت ستادها
وقتي زمان به نقطه ي تقسيم مي رسد
مي رويد از عميق زمين کوفه زادها
تاريخ مي رود که سرافکنده تر شود
هربار از تداعي اين رويدادها
تا اين غزل اجازه ي خواندن به من دهد
ناچارم استفاده کنم از نمادها
مجبور مي شوم بنويسم که عاقبت
سهراب کشته مي شود اما شغادها؟!