ندانستي نمي شد با عروسک ها عروسي کرد

شاعر: محمد سلمانی

20 خرداد 1393 | 3012 | 0
 
اتاقي بود و تختي بود و بازي با عروسک بود
تو از آغاز دنيايت همين اندازه کوچک بود
 
تو معناي پريدن تا کجاها را ندانستي
تمام درکت  از پرواز اوج بادبادک بود
 
در آن سو هفت شهر عشق را عطار مي گرديد
در اين سو بين رفتن تا نرفتن پا به پا شک بود
 
ندانستي نمي شد با عروسک ها عروسي کرد
که از آغاز اين تصميم امري نامبارک بود
 
نصيحت با تو؟! اما نه! خودم را خسته مي کردم
نمي شد بيش از اين دريافت با ذهني که کودک بود
 
پشيماني، پشيماني، پشيماني، پشيماني
و پايان همان روزي که مي گفتند اينک بود
 

محمد سلمانی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.75 با 4 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.