پر از بیدارخوابی، میپرد از خواب و بیدار است
به روی بالش پر، تا سحر از خواب بیزار است
کبوترخانهها دور سرش میچرخد آهسته
پر جا ماندهای از یک کبوتر روی دیوار است
شبیه روح آشفته به دنبال کبوترها
میان تلی از پرهای سرگردان گرفتار است
کبوترباز عاشق حسرت دیرینهای دارد
قفسها خالیاند و نامۀ ننوشته بسیار است
کبوترهای رفته برنمیگردند، اما باز
مگر از این کبوترخانهها او دستبردار است
کبوترباز عاشق را کسی پیدا نخواهد کرد
کبوترباز عاشق تا ابد در زیر آوار است...