اما دوباره بوي شب و بوي شر رسيد
يعني که وقت رفتن خورشيد سر رسيد
سکّويي از جهاز شتر که درست شد
و هرچه بازمانده که از پشت سر رسيد ـ
خيل ستاره ـ مرد و زن ـ آن دشت را گرفت
خورشيد لب گشود: زمان سفر رسيد!
پيوندها گسست و پل آسمان شکست
صبحِ امان گذشت و شب آمد، خطر رسيد
خورشيد روز هر که منم، بعد من فقط
ماه شبش کسي ست که اکنون اگر رسيد ـ
در دست هاي عرشي من، دست هاي او
دست «قضا» ست اين که به دست «قدر» رسيد
واي ازکسي که شک کند اين ماه را، و بعد:
از انس تا به جن و مَلَک اين خبر رسيد
عالم تمام همهمه شد، منتها خبر
گويا فقط به لال و به کور و به کر رسيد
خورشيد چشم بست و زمستان شروع شد
ميراث هر چه ريشه به هر چه تبر رسيد
انکار ماه باب شد و هر چه رعد و برق
با ابرهاي نعره کش و شعله ور رسيد
آتش گرفت خانه ي ماه و شکست و سوخت ـ
پهلوي «آن» که آمد و تا پشت در رسيد
پيغمبر جديد به شيطان که سجده کرد
نوبت به ثبت معجزه ـ شق القمر ـ رسيد
محراب غرق خون شد و تاريخ مسخ شد
وقت صعود شرّ و سقوط بشر رسيد...