مرگي «چنين ميانه ي ميدانم آرزوست»

شاعر: مهدی زارعی

۳۱ تیر ۱۳۹۳ | ۳۱۴۳ | ۰
اما سفر براي ابد بود و شعر هم ـ
بايد سروده مي شد، بي هيچ بيش و کم
 
پس صبح صلح، شب شد و تقدير اين سفر
با جنگ خورد فاجعه در فاجعه رقم
 
شاعر شنيد: «کيست که ياري کند مرا؟»
پس با قلم نوشت: «منم آن...» که لاجرم ـ
 
شمشيرها کشيده شدند و به خاک ريخت
واژه به واژه خون غزل از رگ قلم
 
خون لخته لخته ريخت و بر خاک نقش بست ـ 
تصويرِ تا هميشه ي يک روحِ بي عدم؛
 
آن «کشتي نجات» که بر موجي از جنون
با او به رقص آمد، هفتاد و دو بَلَم
 
رقصي پر از معاشقه اي ناب، که فقط
در چشم ما شکست و عزايش شده عَلَم
 
هر کس رسيد، گفت که «بسيار ظلم شد
بر ساکنان خسته و بي چاره ي حرم
 
اي واي ما که بانوي اين کاروان زني ست
با گريه هاي دائم و با شانه هاي خم»
 
خون منتها نوشت که اين مرگ، نيست مرگ
در مرگ اگر غم است،  در اين مرگ نيست غم
 
گفتند «آن چه ديده اي آن روز، چيست؟» گفت:
«زيبايي است آن چه که آن روز ديده ام»
 
مرگي «چنين ميانه ي ميدانم آرزوست»1
خون باشدم صبوح و «صمد باشدم صنم»2
 
ساقي اگر که اوست، بريزد به جام ما
هرچه اگر که باده و هر چه اگر که سم
 
خون، عاقبت نوشت که شاعر چگونه اي؟
شاعر نوشت: کاش که شاعر نمي شدم!
 
اين شعر مشق امشب من بود و خط زدند
اين مشق را کسايي و عمان و محتشم...
 
 
 
 
1.مولوي:رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست
2.حافظ:گفتم صنم پرست مشو با صمد نشين
 

مهدی زارعی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.