خون غزال ها به زمين ريخت، دانه اي ـ
ريشه دواند در غزل و شد جوانه اي
واژه به واژه جوي غزل بوي خون گرفت
خوني که تا به قافيه شد رودخانه اي
از آن به بعد، هرچه که شاعر نوشت، سوخت؛
هر واژه اي نوشته که شد، شد زبانه اي
طعنه زدند: شعر نگفتي، که نيست اين
نه عاشقانه، نه غزل، و نه ترانه اي!
شاعر ولي نوشت:«غمش شعله شعله زد
بر پشت روح سوخته ام تازيانه اي»
اين شعر، شعر ضجه و زخم و شکستن است
نه شعر جام و شاهد و بزم شبانه اي...