از او بگو که هيچ نمي ديده اش نگاه

شاعر: مهدی زارعی

۰۳ تیر ۱۳۹۳ | ۸۳۸ | ۰
خوابي پليد و پست و پر از رعشه ي گناه
در يک شب بدون ستاره، بدون ماه
 
شاعر به هيأت غزلي شد که بعد از او
دفتر سفيد بود، ولي بيت ها سياه
 
وقتش رسيده بود که از خود رها شود
راهي شود به سوي دياري بدون راه
 
راهي که شد، نوشت: قلم، بعد از اين بخند!
خطي بکش به هرچه که افسوس، هرچه آه!
 
شعر تو نور و عمر تو چاهي به عمق گور
پس با طناب نور، در آي از گلوي چاه
 
از او بگو که هيچ نمي گفته اش زبان
از او بگو که هيچ نمي ديده اش نگاه
 
مردي که ناشناخته بوده ست و مانده است
اين بيت گنگ نيز بر اين گفته ام گواه:
 
طوفان ناوزيده، بر افلاکِ سر به زير
آزادِ در محاصره، سردارِ بي سپاه
 
مردي که فوق زهد، ولي بُرده شد به عمد
در جشن رقص و عربده و خَمر و قاه قاه
 
جايي که شعر خواندنش آوار مرگ شد
بر زرق و برق کاخ و به فرّ و شکوهِ شاه
 
شاهي که با درايت او رو به راه بود ـ
هر کار بس درست، ولي سخت اشتباه!
 
تا اينکه در ولايت او مُرد هرچه مَرد
روييد هرچه آفت و خشکيد هر گياه
 
آن قدر کُشت تا «قلم» و «شعر» و «قافيه»
شد «چوب دار» و «ناله ي تاريخ» و «قتلگاه»...
 

مهدی زارعی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.