فقط ز ملک سلیمان نگین به جا مانده ست
بهار رفت و فقط هفت سین به جا مانده ست
دلی به رنگ ریا، لکه ای به پیشانی
نگو از آن همه سجده، همین به جا مانده است
تمام عمر برایت سرودم و به دلم
هنوز حسرت یک «آفرین» به جا مانده ست
بیا و با دل من مهربان تر از این باش
که از تبار جنون آخرین به جا مانده ست
دوباره پر زدم از خاک با دو بال خیال
دوباره ریشه ی من در زمین به جا مانده ست