به دریا زد دلم، می دانم آسان بر نمی گردد
که این کشتی به حکم باد و طوفان بر نمی گردد
دلم وقتی بریزد راه برگشتی نخواهد داشت
که سوی آسمان، برف پشیمان برنمی گردد
بخند ای بر لبانت رنگ فروردین، که لبخندت
گواهی می دهد هرگز زمستان برنمی گردد
نگو تنها همین یک بار نزدیک تو بنشینم
که گل وقتی به باغ آمد به گلدان بر نمی گردد
چه سود از این پشیمانی که گفتی دوستم داری؟
چو عطر از شیشه بیرون زد، به زندان برنمی گردد
از آن تنهایی دلگیر تا نزدیک آغوشت...
کسی از یک قدم تا خط پایان بر نمی گردد