از ماه فروردین خبر آورده بودند
با قشقرق با شور و شر آورده بودند
با جیغ جیغ و جیک جیک دسته جمعی
گنجشک ها انگار سر آورده بودند
تا شب از این شاخه به آن شاخه پریدند
از شادی آن ها بال در آورده بودند
صبحی پدر جان رفته بودند و یک عده
از دور میدان کارگر آورده بودند
و کارگرها طبق دستور پدر جان
همراه خود اره-تبر آورده بودند
تا ظهر خیلی از درختان را بریدند
گنجشک ها هم، آه برآورده بودند
از ترس گر چه جیک شان هم در نیامد
من را به زیر بال و پر آورده بودند
پشت درختان گریه کردم، کارگرها
با خود مرا پیش پدر آورده بودند
و او تعجب کرد: یک گنجشک بودم
وقتی مرا نزدیک تر آورده بودند
از خانه می رفتم که دیگر بر نگردم
و هی مرا از دور و بر آورده بودند
یک روز من را از بیابان های اطراف
در شکل یک شانه به سر آورده بودند
فردا شبیه بلبل سرگشته ای که
با زحمت از کوه و کمر آورده بودند
یک ذره در شیشه هوا آورده بودند
سوغاتی از یک روستا آورده بودند
وقتی که برگشتند ده- همراه آنها
هی رفته بودم هی مرا آورده بودند
جای درختان سبز، دیگر برج ها را
مردم به اصل ماجرا آورده بودند
کم کم فراموشی گرفتم فکر کردم
در اصل من را برده یا آورده بودند
اول مرا از باغ بیرون کرده بودند
و بعد در این برج ها آورده بودند
در برج ها، بهتر بگویم در قفس ها
حیف از کجا من را کجا آورده بودند
القصه مردم بعد از آن تاریخ کمتر
گنجشک و انسان را به جا آورده بودند