از بس که سرخ بود، زبان درخت ها

شاعر: محمدسعید میرزایی

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ | ۳۸۲۰ | ۰

 

پیچید مثل باد، میان درخت ها
سروی شکست در هیجان درخت ها
 
شاید تبر سؤال شگفتی ز باغ کرد
که باز مانده بود، دهان درخت ها
 
- پاییزمان دوباره سر از سینه می بُرند!
- دیگر به سر رسیده زمان درخت ها!
 
- نشنیده اید، هیچ، تبردارهای پیر
سوگند می خورند به جان درخت ها!
 
تنها همین که ریشه ی آنها به خون رسید
رنگ یقین گرفت، گمان درخت ها
 
آن سوی جاده های مه آلوده ی غروب
با ابر، بسته شد، چمدان درخت ها
 
پس هر درخت، دست تکان داد و دور شد؛
و روی جاده ماند، نشان درخت ها...
 
پاییز، نارسیده سر سبزشان بُرید؛
از بس که سرخ بود، زبان درخت ها

محمدسعید میرزایی

  • متولد:
  • محل تولد: کرمانشاه
  • کارشناسی ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.47 با 15 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.