پیچید مثل باد، میان درخت ها
سروی شکست در هیجان درخت ها
شاید تبر سؤال شگفتی ز باغ کرد
که باز مانده بود، دهان درخت ها
- پاییزمان دوباره سر از سینه می بُرند!
- دیگر به سر رسیده زمان درخت ها!
- نشنیده اید، هیچ، تبردارهای پیر
سوگند می خورند به جان درخت ها!
تنها همین که ریشه ی آنها به خون رسید
رنگ یقین گرفت، گمان درخت ها
آن سوی جاده های مه آلوده ی غروب
با ابر، بسته شد، چمدان درخت ها
پس هر درخت، دست تکان داد و دور شد؛
و روی جاده ماند، نشان درخت ها...
پاییز، نارسیده سر سبزشان بُرید؛
از بس که سرخ بود، زبان درخت ها