مردي براي دفعه ي آخر داشت...

شاعر: مهدی زارعی

07 تیر 1393 | 978 | 0
 
در ساعتي که هول مکرّر داشت
ديوارهاي خانه تَرَک برداشت
 
ممنوع بود رد شدن، امّا زن
در دست، حکمِ «رد شو و بُگذر» داشت
 
حسّي لبالب از «شعف» و «وحشت»
حسّي «شگفت» و «دلهره آور» داشت
 
در قلب او جوانه ي يک گُل بود
يک سينه آرزوي معطر داشت
 
هرچه ستاره مست شد و رقصيد
شب را صداي شادي و دف برداشت
 
صد صف فرشته سجده به کودک کرد
آن لحظه، عرش حالتِ ديگر داشت
 
(شصت و سه سالِ بعد) همان کودک
يک روز صبحِ زود که از در داشت ـ
 
مي رفت سمت کوچه، زمين ناليد
از آن چه روزِ فاجعه در سر داشت
 
بانگ اذان شنيده شد از مسجد
مردي براي دفعه ي آخر داشت...
 
:«پاشو غريبه!»
:«کيست؟»
:«منم!»
يعني:
اصرار بر آن چه مقدّر داشت
 
:«قَد قامتِ الصّلوه!»
:«نه، وقتش نيست!»
در سجده، ضربه حالت بهتر داشت
 
:«سبحانَ رب...»
و وقت مناسب شد
اين سجده حکم وقتِ مقرّر داشت
 
:«فزتُ و ربِّ...»
کعبه به خود لرزيد
ديوارهاي کوفه تَرَک برداشت.
 

مهدی زارعی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.