چون کوه، سخت و ساکت و تنها نشسته است
انگار سال هاست همین جا نشسته است
این صخره ی عظیم که با زخم سینه اش
یک عمر پای صحبت دریا نشسته است
فرسوده ی کشاکشِ امواجِ کوچک است
اما چه با وقار و شکیبا نشسته است
خورشید روی شانه و مهتاب در بغل
در کارِ روشنایی دنیا نشسته است
رفتند زیرِ آب تمام جزیره ها
تنها هم اوست، اوست که تنها نشسته است
آن صخره ی عظیم که با چشم های خیس
جشنِ حباب را به تماشا نشسته است