کسی چنین که تو دستم گرفته ای نگرفت...

شاعر: غلامرضا شکوهی

23 دی 1391 | 7139 | 4
به درگهت چو غبار اوفتاده می آیم
اراده نیست مرا بی اراده می آیم

برآستان تو ای آستین معجزه ریز
به روی دست دلم را نهاده می آیم

چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور
گهی سواره و گاهی پیاده می آیم

کسی چنین که تو دستم گرفته ای نگرفت
چو ذره دست به خورشید داده می آیم

اگر چه بر همه در می گشایی اما من
فقط به خاطر روی گشاده می آیم

حضور قامت شمعم زکارگاه وجود
به پاس حرمت تو ایستاده می آیم

کبوترم که به منقار سجده محتاجم
چه دانه داده مرا یا نداده می آیم
 

غلامرضا شکوهی

  • متولد:
  • محل تولد: تربت جام
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.27 با 30 رای


نظرات

احمدرضا
25 مهر 1403 12:05 ب.ظ
چقدر گریه کردم با این شعر ،رحمت خدا بر شما اقای شکوهی ،حرف دل زدین بخدا

محمد نورانی
20 دی 1401 11:05 ب.ظ
سلام
خدا حفظتون کنه ان شاء الله
لذت بردیم 🌹

محمدحسین
13 تیر 1400 06:30 ب.ظ
خیلی دلنشین و زیبا بود ...نفستان در را حق گرم باد انشاالله

نایب
15 آذر 1398 11:30 ب.ظ
سلام علیکم بر استاد شکوهی رحمت خدا بر شما و پدر و مادرت صفا کردیم