خودم سایه ام، سایه ام گم شده ست
وجودم دچار توهم شده ست
بگو با من از ردّ پای کسی
که در متن این آسمان، گم شده ست
و از درد دل های مردی غریب
که با نای خونین تکلم شده ست
علی(ع) بود و من بودم و ذوالفقار
و ظلمی که در حق مردم، شده ست
جمل بود و صفین و نهری روان
از آن خون که تاوان گندم شده ست
خدایا مگر بر زبانم چه رفت
که این واژهها، نیش کژدم شده ست؟