جاده می پیچد به خود کز دشت گردی برنخاست
گردی از راه عبور رهنوردی برنخاست
شیهه ای، بانگ درایی، ردّپایی، ای دریغ
ناله ای حتّی ز باد هرزه گردی برنخاست
با صدای گریه ای گاهی سکوت شب شکست
گلخروشی ور نه از حلقوم مردی بر نخاست
خلوت ما را چراغ لاله ای روشن نکرد
وز دل آتش به جانی آه سردی برنخاست
مُردم از بی همزبانی ها کزین نامردمان
از پی همدردی ما اهل دردی برنخاست
بی غباری ها گواه خاکساری های ماست
سایه سان بر خاک افتادیم و گردی برنخاست