«رفيق جان منا»1 دوره ي رقابت نيست
سر گلايه ندارم که جاي صحبت نيست
يکي به مفتي شهر از زبان ما گويد
اطاعتي که تو را مي کنند طاعت نيست
چگونه نقشه ي آسايش جهان بکشم
به خانه اي که در آن جاي استراحت نيست
همه به سايه ي هم تير مي زنند اينجا
ميان سايه و ديوار هيچ الفت نيست
چقدر بي تو در اين شام ها دلم خون شد
چقدر بي تو در اين روزها صداقت نيست
مجو عدالت از اين تاجران بازاري
که در ترازويشان نيم جو مروّت نيست
حراميان همه دولت شدند و دولتمند
گناه دولتيان و گناه دولت نيست
دل شهيد به ابريشم هوس داديد
به چشم مخمل تان هيچ خواب راحت نيست
به دام زلزله افتاده ايد در شب مرگ
نماز خواندنتان جز نماز وحشت نيست
ميان اين همه شب تاب و اين همه بي تاب
يکي ز جمع کريمان باکرامت نيست
به جز سکوت و تبسّم چه مي توانم گفت
به واعظي که گمان مي کند قيامت نيست
هواي کعبه به سر دارد و دلش گرم است
که در طريق هوي سختي و جراحت نيست
«کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا يابم؟»2
هزار سينه سخن مانده است و رخصت نيست
طريقت تو همين شاعري ست، شعر بگو
که شرع بي غزل و شعر بي شريعت نيست
به قدر خنده و اشکي غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعري هميشه فرصت نيست
1.«بهار جان منا...» از ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه جنيدي شاعر قرن چهارم
2.«کجا روم چه کنم...» از حافظ است